به یادتم هنوزم ...
برای ZADS  
خیلی خوشحالم از اینکه تو به دنیا اومدی؛ تو            دنیا فهمید که تو انگار نیمه گمشدم‏ی تو
زندگی خیلی خوبه چون که خدا تو رو داده            روز تولدم برام فرشتشو فرستاده
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم            دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم            دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
آورده دنیا یه دونه اون یه دونه پیش منه            خدا فرشته هاشو که نمی سپره دست همه
تو، نمی اومدی پیشم من عاشق کی می شدم            به خاطر اومدنت یه دنیا ممنون توام
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم            دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم            دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
              
خیلی خوشحالم - محمد علیزاده 
ارسال پست
نه چشمانت آبی بود
و نه موهایت شبیه موج ها....
هنوز نفهمیده ‌ام
دریا که می ‌روم
چرا ... یاد تو می ‌افتم !!!
پوریا نبی‌ پور
سلام ...
دیروز یکی از بهترین روز های عمرم بود - توی اون روز انقدر خندیده بودم که مهره های فکم درد میکرد ...
نمیدونم چرا ولی میخندیدم - شاید از نظر بقیه دیونه به نظر میرسیدم ...
هر ماه یبار این روز رو تجربه میکنم. عید امسال انقدر سخت بود که من این روز رو توی 29 فروردین تجربه کردم.
یعنی نفهمیدم چطور عید شد !!!     تا میخواستم ببینم که چطور میگذره یکی از مهربون ترین اقواممون رو از دست دادم  ...
گذشت و گذشت تا دیروز ...
تونستم یه روز کامل فکر کنم خوشبخت ترین آدم روی زمینم ...
دیروز داشتم با دوستم بحث میکردم که چقدر جالب میشه بریم دزدی ...     اونم ز قنادی بعدا کیک تولد یکی رو بدزدیم و بیایم !!!
خیلی انرژی داشتم و به همه انرژی میدادم - با 10 نفر آدم جدید آشنا شدم !!!
شب خوابم نمیبرد واسه همون امروز رو بیخواب بودم ولی انرژیم رو داشتم ...
دانشگاه رو عالی شروع کردم و یه چند ساعت بیکار بودم و رفتم توی کارگاه تا به بچه های دیگه درس یاد بدم و با استاد مورد علاقه هم کمک کنم ...
کلا کلاس رو سپرد دستم و رفت ...
توی حال و هوای خودم بودم که گوشیم زنگ خورد ...
یعنی کی میتونه باشه ؟؟؟
دوستم بهم زنگ زده ...
سلام مرتضی علی چپ پا رو میشناسی ...
اره همون علی که باهاش میرفتیم فوتبال ... 
توی تلگرام یه عکس گذاشتن ازش !!!
دیروز تصادف کرد ...
گفتم حالش چطوره ؟؟؟
گفت : فوت شده ...
من توی بچگی هر روز فوتبال بازی میکردم و علی بازیش عالی بود. خیلی خوشم میومد که میتونست توپ رو روی هوا نگه داره ...
چپ پا بود واسه همون بهش میگفتن علی چپ پا ...
خیلی باهام خاطره داشتیم - کلا فوتبال بازی نمیکردیم بیشتر میخندیدم که دل درد میگرفتیم.
یادمه اهنگ فوتبالیستا رو میزد و 5 نفر رو دیریپ میکرد و وقتی میخواست شوت بزنه میگفت : دیششش
هم سنم بود ...
یک لحظه زمان وایستاد ...
نمیتونستم چیزی بگم - خواستم برم ولی کلاس داشتم رفتم استادش رو پیدا کردم موضوع رو بهش گفتم ...
گفت من اجازه نمیدم بری ...
میخواستم همونجا بزنم لهش کنم !!!
اعصابم خورد شد و رفتم - مردم چقدر سنگ دل شدن ...
دیشب یکی از دوست هام یه عکس واسم فرستاد گفت اینو بزار رو پروفایلت خوب نیست این همه مدت مشکی گذاشتی ...
خدا به خانوادش و خواهرهاش صبر بده ...
جوون بود - لطفا یه فاتحه براش بخونین ...

یا مهدی ...




طبقه بندی: احساس نویسی،
برچسب ها: سیاه، 30 فروردین، رنگ سیاه، از دست دادن دوستان، دوست داشتن، فوتبال، چپ پا،
تاریخ : دوشنبه 30 فروردین 1395 | 05:12 ب.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات

  • شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات